پیوسته تنها می روی اما چه آرام
همدوش سرما می روی اما چه آرام
می لرزم و در خود فرو می ریزم امٌا
چون موج های سبز یک دریاچه آرام
با تو برای گرم ماندن سهم من بود !
پیوند دستانی میان کوچه ، آرام
تصویر چشمان تو را ، آیینه می دید
آیینه ای آنسوی یک قالیچه آرام
دستان بازیگر ! مرا هم جابجا کن
انگار در دست توأم ، بازیچه آرام
اشکی درون چشمهایم غنچه داده
همچون گلی در بستر باغی ، چه آرام
فروردین 1393| سید یوسف (وحید) فلکی