بهترین هم سخنم آینه است
آینه محرم اسرار من است
شرح پژواک صدایم با روح
شرح نجوای درونم با تو
یاد آن دم که شدم با تو قرین
یادت ای خوبترین
بهترین مونس و یارم شده است
همدم این شب تارم شده است
آینه !
خوبترین همدم من
یار من !
ای تو چراغ شب من
به تو محتاج چو دیوانه به خواب
شده از دوری تو مست و خراب
شده با یاد تو همچون مهتاب
این دل ساده ی من
ای که عکسم به درونت مهمان
ای که آمیحته ای با دل و جان
دل و جانم به فدایت ای یار
گرچه حالا شده ام زار و فکار
به تو گویم که ز هجرت سیرم
کاش روزی که بپایت میرم
تابستان 1382 | سید یوسف (وحید) فلکی